یک یا علی
در عملیاتی 48 ساعت در محاصره بودیم. در تمام این مدت چشم روی هم نگذاشتیم و من آنقدر خسته بودم که اگر میخواستم قدمی جلو بگذارم باید با دو دست پایم را جلو میکشیدم. دشمن هر لحظه در حال پیشروی بود و بچههای ما را به رگبار میبست. در حال نماز خواندن، چند نفر از بچهها را به گلوله بستند که پرت شدند توی اروند و تمام آب از خونشان رنگ گرفت. صحنهی بسیار بدی بود. نماز را شکستم، همهی قدرتم را جمع کردم و با یک یا علی محکم گلولهی آرپیجی را شلیک کردم؛ هر گلولهای که زدم گفتم :« این به تلافی فلان شهید که جلوی چشمم پرپر شد.» با همان چند گلولهی باقی مانده، دشمن عقب کشید و در فاصلهای کوتاه محاصره شکسته شد . منبع: کتاب وقت قنوت
پسر رئیسجمهور
عملیات کربلای 1 بود که در پادگان متوجه حضور یکی از فرزندان ریاست جمهوری آن وقت شدم «سید مجتبی حسینی خامنه ای» او را قبلاً میشناختم. خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم که پسر رئیسجمهوری مملکت در گردان عملیاتی شرکت کرده است ولی بعد پیش خودم گفتم ممکن است چند روز بماند و بعد برای همیشه برود ولی با گذشت زمان شرمندهتر میشدم؛ چون او پا به پای بقیه در تمام مراسم شبانهروزی و «اردوگاه تاکتیکی کرخه» شرکت کرد بعد هم در کنار خودم در عملیات حاضر شد.
نگهبان
در میان ما یک بسیجی اهل آمل بود که اگر جایی میرفت هیچ کس از دست او درامان نبود. انگار خداوند این بشر را آفریده بود برای درست کردن شر و آزادر رساندن به مردم. خدا رحم کند زمانی که به مدت یک ساعت به نگهبانی میرفت. وقتی که برمیگشت هرکس را که در چادرخواب بود بیدار کرده و میگفت:«فلانی، فلانی و فلانی کار من تمام شد، بیدار شوید درآنجا بود که هرکس هرچیزی نزدیک دستش بود، به طرفش پرت کرده و میگفت: «الهی بروی دیگر برنگردی ..... این چه وضعی است ای مسلمان ! و ....»
منبع: ماهنامهی سبزسرخ شماره ی9صفحهی
کلمات کلیدی: کشکول